نامه زنی که تا مرز طلاق پیش رفته به همسرش و جوابی که همسرش برای اون نوشته….
به نظر شما کدومشون مقصرن؟
نامه یک زن به شوهرش
تو رو دیدم!
دیروز که با لاله رفته بودم مغازه یکی از دوستاش،یه زنه دیگه هم اونجا بود،اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد، ناخن هاش بود شیک و زیبا و بلند!
اومده بود چند تا لباس خواب بخره و نقد پرداخت،نه مثل من که با لاله اومده بودم که چند تا لباس زیر اونم قسطی بردارم!
چه ارایش زیبایی چه بوی خوبی ،چه لباسهای ست شیکی!
با خودم فکر کردم اگه این زنه، پس من چی هستم؟اگه من زنم، پس ای چیه؟
داشت حساب میکرد و گوشیش زنگ خورد،گفت ،لطفا زودتر،اقامون اومده دنبالم،نه چونه و نه هیچی،کارت کشید و رفت و نگاه ما را به دنبال خودش کشید،من تو رو دیدم!که با ماشین قشنگت اومدی دنبالش،همون ماشینی که ذوق خریدنش رو داشتیم!همون که واسش چند تا چک دادی و من النگوهامو دادم تا خوشحال شی!گفتی همه دوستات دارن و واسه پیشرفت کارت لازمه،خوب پیشرفت کردی!!!!!!
تو منو ندیدی!لاله داشت میلرزید، دستم رو گرفت،منو نگاه کرد و من هیچی نگفتم،زیر نگاه ترسیده لاله چند تا لباس زیر خریدم،نقد حساب کردم و اومدیم بیرون!
نگاه لاله ولم نمیکرد،گفتم چیه؟چیه لاله؟حرف بزن؟!بگو!لاله ایستاد اول یه قطره اشک از این چشمش ریخت و بعد از اون چشمش!ناز گریه میکرد همیشه!نه مثل من که دهنم دومتر وا میشد و اب از دماغم سرازیر میشد و چشمام میجوشید!من حتی بلد نبودم قشنگ گریه کنم!
گفت، ناهید فدات شم، ناهید!و دوباره گریش گرفت!من اما سنگ شده بودم!من گریه نمیکردم،من دلم شده بود مثل ساعت شنی،ذره ذره فرو میریخت. تمام میشد و دوباره. برعکس میشد!و دوباره ذره ذره فرو میریخت!
کنار جوب بالا اوردم!لاله گریه میکرد!دلم فرو میریخت داشت از دهانم میریخت بیرون!سرم را گرفتم وگرنه میپاشید!
بالا اوردنم تمام شد!دهانم مزه تلخی میداد!تلخ مثل زندگیم!
گفتم لاله،چه جوری ناخن ها این قدر تمیز بلند میشن؟!
لاله نگام کرد، هنگ کرده بود!و زیر لب اروم گفت، اونا ناخن مصنوعیه!!!!
گفتم منم ناخن مصنوعی میخوام،دور و برم رو نگاه کردم، لاله گفت چی میخوای؟گفتم ارایشگاه!!!!!
و راه افتادم تندو سریع،مثل همون موقع که نون گرم دستم بود،و صبح زود تند تند راه میاومدم تا نون صبحانت سرد نشه!دستامو مشت کرده بودم،از همون لحظه که در مغازه دیدمت دستام گره خورد!نمیخواستم ناخن های زشتم رو ببینم!
لاله مثل توله سگ گیج دنبالم می دوید!نفس نفس میزد،کم اورد،گفت ناهید تو رو خدا وایستا،خیلی تند میری،……کم اورده بود اون که هر روز صبح نمیرفت نونوایی نون گرم بگیره که بعدش مجبور شه تند تند راه بره!اون نون رو مینداخت تو مایکرو!
واسه همین الان کم. اورده بود و واسه همین الان من بودم که بهش خیانت شده!!!!!خندیدم!
لاله بنده خدا هنگ کرده بود،حتما فکر میکرد من دیوونه شدم،گفت واسه چی میخندی؟گفتم واسه خاطر نون!
گفت ها؟!!!!نون!!!!!
گفتم هیچی!بریم
و رفتیم چند تا ارایشگاهو رفتیم تا یکی با منت قبول کرد،بقیه رو باید وقت قبلی میگرفتی!یا اینکه یه نگاهی به سر و لباس ما میکردن و لابد با خودشون میگفتن،اخه تورو چه به این کارا،گیرم ناخن تو درست کردی،صورتت چی؟لباست چی؟
ارایشگاه ها پر بود از امثال همون زن!زیبا شیک،
امثال من، امثال من پول ارایشگاه نمیدن!یه بند و ابرو که دوستامون واسه هم انجام میدن!با پولش میوه میخریم!
این استدلال امثال منه!
خلاصه زیر نگاه های متعجب لاله و نگاه تحقیر امیز ارایشگر منم ناخن مصنوعی کاشتم و دستانم زیبا شد!
کسی چه میدانست دز ذهن ما، سه زن چه میگذشت؟!
ارایشگره اما خیلی تیز بود، بو برده بود انگار،گفت میخوای موهاتو رنگ کنم؟
گفتم اره! رنگ کن!
گفت دکلره میکنم موهات زود میگیره!؟
رفتم تو فکر!گفتم من تا حالا دکلره نکردم!
لبخند گوشه لبش نشست و گفت چرا اخه؟ خانم به این خوشگلی؟چرا به خودت نمیرسی؟
خانم خوشگل؟!!!من؟!!!پوزخند زدم،اون مهربان نگام میکرد،انگار دستم که تو دستش بود، تمام زندگیم رو خونده بود منتها نه از رو کف دست،از رو ناخن ها!
او میدانست،او تمام پانزده سال زندگی من و این یک ساعت کابوس وار گذشته رو فهمیده بود
و شروع کرد!
موهایم را دکلره کرد، صورتم رو بند کرد ابروهامو برداشت و رنگ کرد،
هر سه زن ساکت بودیم، سکوت چون مادری دختران زخم خورده خود را در بر گرفته بود!
هر زنی به شیوه خودش انتقام میگیره، و ارایشگر شاید با زیبا کردن من از دنیای مردانه انتقام میگرفت و من شاید با زیبا تر شدن!
تمام شد!
ارایشگر مرا جلوی اینه برد!
این من بودم با موهای طلایی!مثل گندمزار زیر افتاب ظهر میدرخشیدم!
گفتم پس زیبایی این جوریه!
لاله ساکت بود و ناگهان داد زد، چقدر چقدر…..و حرفش رو خورد، شاید فکر کرد گفتن این که چقدر خوشگل شدی یعنی تا حالا زشت بودم و اگه من زشت بودم پس تو حق داشتی!!!!!
گفتم چقدر شد؟
گفت مهمون من! دفعه بعد که اومدی ازت میگیرم!
زرنگ بود! فهمید دیگه مشتریش شدم!
با لاله اومدیم بیرون،لاله اون قدر محو من بود که همه چیز یادش رفته بود
گفت، منم باید بیام اینجا، خیلی کارش خوبه، فقط لباسات بهش نمیاد،به موهات!
گفتم اره، باید لباس بخریم!
چقدر تغییر کرده بودیم! بهم پیشنهاد لباس خریدن میدادیم!
دیگه حساب نکردیم با پول مانتو میشه چه کار کرد با پول روسری چی کار!
رفتیم، خریدیم! اندازه خرید عید ذوق داشت، تا حالا دو ماه مونده به عید لباس نخریده بودم
پانزده سال!!!!
پانزده سال، ذره ذره خوشیها رو از یاد برده بودم
پانزده سال در حاشیه ایستادم
نفر دوم بودم با تو
بچه ها که امدند شدم نفر چهارم
راستی نه! پدرو مادرت هم بودند! با خواسته ها ی عجیبشان بیماریهای من دراوردی شان
و خواهرت و برادرت
نفر چندم بودم در زندگی خودم؟!
نفر چندم؟!!!!
ناهید ارام گفت بچه ها الان از مدرسه میایند!میترسید پیش من حرف از بچه بزند و حق داشت!
تو و بچه ها در ذهن من به جایی دور پرتاب شده بودید!
خیلی دور و هر دقیقه دورتر میشدید!
گفتم الان یه اژانس میگیریم و میریم!
ما اژانس گرفتیم مثل دو تا خانم! نشستیم و در خونه هامون پیاده شدیم، دیگه حاضر نبودم مثل خرگوش بدوم تا برسم خونه!
لاله دم در ایستاد و گفت ناهید حالت خوبه؟بیام؟گفتم نه و اومدم توی حیاط!
حیاط گلها،گلدونها،همش غریبه شده بود و خونه! و وسایلش هم!
پانزده سال!
بچه ها رو مبل نشسته بودن! پسرا اخم کرده بودن!
ما گشنه ایم کجا بودی؟
گفتم بیرون!
تلفن رو برداشتم و پیتزا سفارش دادم!
ناخنهامو تازه درست کرده بودم نمیشد با ظرف و غذا خرابشون کنم!
دوتا پیتزا اومد! یکی برای من، یکی واسه اون دوتا!
پسرا شاخ در اورده بودن! تا حالا نشده بود مادرشون یه پرس غذا کامل واسه خودش بخواد، مامان تیکه خور بود، کنار بقیه!
گفتم ناهار خوردین ساکت باشین سرم درد میکنه!
تازه هنوز روسریم رو برت
نداشته بودم خیال برداشتنشو هم نداشتم!
پسرا رفتن تو اتاقشون لب و لوچه شون اویزون بود! به درک!
رفتم تو اتاق با لذت به لباسای نو نگاه کردم!
در زدن، درو قفل کرده بودم، پسر گفت، فردا باید پول کلاسارو ببریم،
گفتم به بابات بگو!
به تو بگن! اخه کی به تو گفتن پول بده؟ با چندر غاز خرجیه خونه من بودم که پول کلاسو کوفت و زهر مار رو میدادم!
نصف ماه نرفته بود ولی پولها خرج شد! لباس خریدم! ولی هنوز خیلی مونده بود به تیپ و لباس اون زن برسم!
توی اتاق موندم،
دراز کشیدم
نشستم
دراز کشیدم
نشستم
راه رفتم
و این خونه داشت منو میخورد!
در رو باز کردم
به بچه گفتم لباس بپوشین ببرمتون خونه مادر بزرگ!
بی صدا لباس پوشیدن، حس کرده بودن!
خب تویه کوچه هستیم با مادرت!
زنگ رو زدم و بچه ها رو فرستادم تو
پسره پرسید نمیای
گفتم نه!میرم خونه مادرم
در حیاطو بستم، را افتادم برم خونه مادرم،یه دفعه یه چیزی تو ذهنم اومد،
دوباره رفتم خونه و دویدم تو اتاق، طلاهامو برداشتم، شناسنامه،و لباسای نو و لباس زیرای نو و یه سری خرت و پرت دیگه!
چند تا تیکه طلا داشتم و بقیه زندگیم تو یه نایلون جا شده بود!پانزده سال زندگی!
کشوها رو باز کردم،کمد هارو!انصافا هیچ لباس درست و حسابی توشون نبود!
نصف بیشتر شرتهام پاره شده بود،دوخته بودمشون!
تو دلم گفتم زنی که شورتش رو جای دور انداختن، میدوزه،حقشه!
حقشه این بلا سرت بیاد
توی اینه نگاه کردم،روسری چسبیده بود به سرم، یه دسته مو رو انداختم بیرون!نه راضیم نکرد
روسری رو انداختم و شال نو پوشیدم موهامو باز گذاشتم،گندم زاری که باید باد لابه لاش میپیچید!
زنگ زدم اژانس!
با نایلون پانزده سال زندگیم!
راننده هایده گوش میکرد!
بزن تار که امشب باز دلم از دنیا گرفته……….
چه سوزناک میخونه این هایده،اصلا ادم که با قلب شکسته گوش میده،سوزشم بیشتره!
کی میدونه، کی دل هایده رو شکونده بود و این سوز رو به صداش داده بود؟!
دم خونه مامان پیاده شدم.
میدونی که مادرم الزایمر داره؟تو رو یادش نمیاد!چقدر لجت در می اومد!
میگفتی چه طور تا پنچ سال پیشو یادشه ولی منی که پونزده ساله دامادشم رو یادش نیست؟
درست میگفتی پدرم سه ساله که مرده،دو سال مریض بود و حالا مادرم این پنج سال رو کلا یادش نیست وبا خیال پدرم زندگی میکنه!
و هیچ قسمت مربوط به تو رو هم به یاد نمیاره!
مادرم شاید تموم اتفاقای ناخوش ایند زندگیشو فراموش کرده و فقط داره توی دنیای قشنگه خودش زندگی میکنه! و بچه هاشو تو بهترین حالت عمرشون یادشه!منو تا ۲۰سالگی،پدر رو تا پنجاه و پنج سالگی!
مرگ پدر و وجود تو بدترین اتفاق زندگی مادرم بودند!و فراموش شدند!
مادرم تنها نشسته بود پای تلویزیون،دلم خیلی سوخت
منو که دید گفت،کجا بودی؟ مگه موقع امتحانت نیست؟باز بشین شب امتحان گریه کن!
روسریم رو برداشتم!
گفتم موهامو رنگ کردم مامان!
گفت چقدر بهت میاد!
شک کردم،مگه نمیگه من بیست سالمه مجردم؟پس چرا چیزی نگفت؟
شاید تو حق داشتی!مادرم ازت متنفره،و دوست داره تو رو از یاد ببره!
از تو نپرسید از بچه ها نپرسید!
من برای همیشه دختر لوس این خونه هستم!
وسایلو بردم تو اتاق،تو کمد قایم کردم
با هم شام خوردیم،نگران پدرم بود!گفتم بابا امشب نمیاد گفت میره خونه عمو!
گفت باشه
زیاد پیگیر نمیشد شاید میترسید دروغ ما لو بره!
برای او حتی خیال زنده بودن پدرم کافی بود!زنده باشه وخونه عمو باشه!
قرص هاشو خورد،من فکر کردم چطور میزاریم تنها بمونه؟اگه قرص هاشو زیاد بخوره؟اگه بیفته زمین؟و هزار اگه دیگه از ذهنم گذشت…..
بقلش کردم و گفتم مامان! منو یادت نمیره؟
گفت چرا یادم بره بیست سال بزرگت کردم،تو دختر لوس منی،داری گریه میکنی؟
زار زار گریه کردم،برای اولین بار تو این روز!
تو دلم گفتم اخه یکی بعد پونزده سال زتدگی منو فراموش کرد!
بعد دوتا بچه منو فراموش کرد!
پونزده تا بهار،پونزده تا پاییز!
حتی بچه هامم تا وقتی سیرن منو فراموش میکنن!
تو دلم گفتم و گریه کردم!
مادرم گفت،باز امتحانتو خراب کردی؟
تو دلم گفتم اره تو امتحان زندگی از یه زن باختم!
و گریه کردم
مادرم گفت اشکال نداره دوباره بردار،خودتو کشتی……
اشکامو پاک کردم
گفتم مامان من فعلا میرم
اومدم خونه، بچه ها خونه بودن!
مادرت نتونسته بود نگهشون داره، میبینی؟
فقط جلوی تو ادای مادر بزرگه مهربونو در میاره!
پسره پرسید شام چی داریم؟
گفتم چیه؟ ننه بزرگت شام نداشت بهتون بده؟
از تو یخچال یه چیزی بردارین!
چشاشون گرد شده بود!
چی به سر مامانه اشپزشون اومده بود؟
گفت چی بخوریم؟
رفتم کنار اوپن از ظرف میوه موز برداشتم و داشتم میخوردم،
گفتم نمیدونم یه چیز پیدا کن! موز بخور! دوتا موز پرتاب کردم سمتشون!
موز میوه محبوب توعه! همیشه باید تو خونه باشه،
من کی نشستم یه دل سیر موز خوردم؟ کی جلومو گرفته بود؟ خود احمقم! من احمق با ایفای نقش زن صرفه جو! زن کد بانو! زن بساز!
اصلا لجم در اومد یه موز دیگه خوردم!
موزا تموم شده بود
بچه ها نگام میکردن، دوتا لیوان شیر ریختم، قرص خوابمو نصف کردم تو هر دوتا ریختم! هم زدم و دادم بخورن!
گفتم موزاتونو بخورین برین بخوابین
مثل دوتا موش ترسیده بودن!
رفتن خوابیدن! و چه زود خوابشون برد
شالمو باز کردم
یه قرص برداشتم بخورم!
ولی پرتش کردم نمیدونم یه جایی تو هال افتاد
از وقتی پدرم مرد بیشتر شبها قرص میخوردم!
به خاطر تو به خاطر بچه ها و به خاطر مادرت که واسه اینکه زیاد به پدرم سر نزنم خودشو دایم به مریضی میزد، نتونستم مراقب پدرم باشم،
مادرم ناتوان شده بود و من کمکش نکردم!
خواستم عروس نمونه باشم مادر نمونه باشم همسر نمونه باشم
دختر خوبی برای پدرم نبودم!
حالا این عذاب وجدان از صدقه سر تو و خاندانت نمیزاره شبا راحت بخوابم!
همش قیافه ناراحت پدرم رو میبینم تو اوج مریضی!
قرص که میخورم خواب نمیبینم!
امشب نه! امشب باید بیدار باشم،
چراغها رو خاموش کردم،رفتم توی اتاق،کاش امشب نیای
لاله زنگ زد،
گفت ناهید چطوری خوبی؟
کجایی
گفتم خونه
گفت اومده؟
گفتم نه
گفتم به سهراب نگفتی که!؟
گفت نه
چی کار میگنی؟
گفتم میخوام بخوابم
گفت چی کار می خوای بکنی
گفتم نمیدونم
و سکوت
سوالاش تموم شده بود و حالا نمی دونست چی بگه
گفتم خدافظ!
سهراب شوهرش دوستته،دوست ندارم بهت خبر بده گرچه شک دارم به لاله که بهت نگفته باشه
پتو بالشتو انداختم تو هال
عادت داری تو هال بخوابی!
من تو اتاق میخوابم!
چه خوبه که کنار هم نمیخوابیم من مجبور نیستم امشب تحملت کنم!
به اینه نگاه میکنم،به زن مو بلوند روبرو!بدون ارایش رنگم پریده
یه روژ قرمز میزنم رنگ خون!
دوباره زیبا میشم!
به ناخن هام نگاه میکنم
من باید با این دست ها چه کنم؟باید ظرف بشورم؟باید پیاز خورد کنم؟باید کف دستشویی رو با حوله خشک کنم؟باید به پای مادرت کرم بمالم؟
باید جارو بکشم؟شیشه پاک کنم؟ده مدل غذا برای خاندان تو دوستات درست کنم؟
که چی؟که من زن زندگی ام؟
پس مرد زندگی من کجاست؟
اگه من زن زندگی ام،پس اون یکی دیگه چیه؟
اگه من زن زندگیم؟ پس چرا تنهام؟
من زن کدام زندگی ام؟
اگه اون زن. ..اون زن یک روز جای من کار کنه بچه بزرگ کنه، بازهم بوی خوب میده؟بازم حال داره ست بپوشه؟وقت میکنه بره ارایشگاه؟
من باید چه کنم؟من با این دستها چه کار کنم؟
وقتی موهامو بشورم،تو یه دوش هول هولکی! کی برام سشوار میکشه؟کی پولشو میده؟
من با این دستها و این موهها به بن بست خوردم!
این زندگی،این تخت خواب تنهایی،نیازی به زیبایی نداره!
زیبایی برای همون زنه که هفته ای یکی دوبار میبینیش و با هم خوشین!
این زندگی نیاز به اشپز داره نیاز به بشور و بساب داره،نیاز به کلفت داره،که جلوت غذا بزاره!شکمتو سیر کنه!
چایی بزاره که خستگی کثافت کاریت در بره!
حموم رو برق بندازه تا عطر کثافت اونو از تنت بشوره
این زندگی فاضلاب کثافت کاریه توعه!
که بیای انرژی بگیری و بری پیش اون تخلیه کنی خیالت راحت باشه بچه هات با ارامش بزرگ میشن!و اخرش یکی بشن لنگه خودت!
صدای ماشینت اومد،چراغو خاموش کردم پریدم تو تخت خواب،پتو رو کشیدم روی سرم
دنیا رو ببین!کثافت کاری رو تو کردی من خودمو قایم میکنم!
اومدی تو هال، قلبم تند میزد،تو دلم گفتم خدایا خدایا!نیاد تو!
نیومدی!
خدا دلش به بیچارگی من سوخت!
من باید چه کنم؟
بیام و تو صورتت فریاد بکشم؟فحش بدم؟
نمیتونم! گریم میگیره و میشم یه زن ضعیف لعنتی!
نه تلویزیون روشن میکنی و نه سراغ یخچال میری!
تو هم میفهمی چیزی عادی نیست!
اصلا خبرای بد زود میرسن حتی قبل اینکه کسی بگه،از در و دیوار میان سراغ ادم!
این خاصیت فاجعه ست
شاید اون زن تو ماشین نشست و گفت وای چه زنهای زشتی پیدا میشن!زنه تو مغازه بوی سبزی و پیاز میداد!
شاید اونجا شک کردی که اون زن من باشم!
شاید مادرت زنگ زد و گفت که زنت بچه ها رو انداخته و رفته خونه ننش!و اونجا تو شک کردی
شاید پسرت بهت زنگ زدو گفت ناهار پیتزا خوردیم تازه مامان یه دونه کامل خورد و تو شک کردی!
شاید اومدی خونه ودیدی شام نیست!چای نیست!وزنت که پوی پیاز میده ننشسته سریال ابکی ترکی نگاه کنه و تو شک کرد ی؟
نمیدونم!
بزار فکرت مشغول شه!
شایدم داری به اون زن فکر میکنی
منو گذاشتی یه طرف مغزت، اونو گذاشتی اون ور مغزت و مقایسه میکنی؟
فکر میکنی از کجای شکم من بزنی تا واسش عطر پاریسی بخری؟!
به لباس خوابش فکر میکنی و به شورت های پاره من؟!
فکر میکنی کاش امشب پیشش میموندی؟
دوباره حالم بهم میخوره!
خدایا خدایا الان نه!
با هزار بدبختی خودم رو کنترل میکنم
زندگی من کجا رفت؟جوونی من کجا رفت؟میشینم لبه تخت!
به تو فکر میکنم به اون زن فکر میکنم!
شما مثل همون تروریستهای هستین که بمب انداختن وسط پاریس و مردم بیخبر رو تیکه تیکه کردن!
امثال شما همون قدر بی رحمن!
اونا بدن ها را هزار پاره میکنند و شما دلها رو!
و هر دو دزد شادی هستید!دزد امید و دزد زندگی
بله درسته!یکی بمب انداخته وسط زندگی من!وسط خوش خیالی من!
یکی به قلب من شلیک کرد!
شما هر دو ماشه را کشیدید!
خوابم برد!
نمیدونم کی،ولی خوابیدم
خواب پدرم رو دیدم
قبل مریضیش!
من بیست ساله بودم،پدرم شادو سرحال بود مادرم هم!
خواب دیدم از دانشگاه اومدم خونه!
پدرو مادرم سفره انداخته بودن
پدرم گفت،اخرش اومدی؟
دیر کردی بابا!
من چه شاد بودم!
پدرم گفت پونزده سال منتظرت بودیم!
دیر کردی بابا!
توی خواب گریه کردم
گفتم بابا من میدونم تو مردی!منو تنها گذاشتی!
پدرم خندید و گفت تو مارو تنها گذاشتی ولی عیب نداره!دیگه تنها نذار!
گریه کردم وگریه کردم از خوشحالی گریه کردم!
و بیدار شدم!
چشمهام خیس بود
بچه ها رفته بودن مدرسه
یخچالو بهم ریخته بودن،اشپز خونه کثیف بود
من که با ناخن مصنوعی هام نمیتونستم تمیز کنم!
بو برده بودی هم تو هم توله هات که صبح بی صدا در رفته بودین!
حتما فکر کردی دوروز گریه میکنم خوب میشم!
من و تو که رابطه جنسی نداریم که نگران قهرم باشی
دیگه اون قدر بدجنس نیستم که به بچه هات نرسم!
هه!!!!
کور خوندی
حتما فکر کردی من چقدر بدبختو بی غرورم که حتی یه شب قهر نکردم برم خونه ننم!
یا شاید فکر کردی زرنگم و سیاست دارم و عرصه رو خالی نکردم!
لابد ازین به بعد باید بیشتر تلاش کنم تا تو رو سمت خودم بکشم؟!
واسه سیر کردن خودم و ارامش بچه هات حرفی نزنم؟!
نمی دونم چی فکر کردی!؟
هنوز خودمم نمیدونم چه کار کنم!
به اشپزخونه کثیف خیره میشم!
زنگ درو میزنن
مادرته!!!!!!
نمیدونستم چه کار کنم!
درو وا کنم یا نه؟!
به اینه نگاه کردم،موهام یه طرف ریخته بود چه خوش حالت شده بود!
گفتم حالا که اومده فضولی، بزار خوب فضولی کنه!
رژ قرمز زدم،درو وا کردم و نشستم رو مبل
لخ لخ کنان داشت چار تا پله رو میاومد بالا،مثلا پا درد داره،حتی نرفتم استقبالش،
پامو انداختم رو پام و سفت نشستم!دستامم گذاشته بودم رو پاهام
درو باز کرد!
احتمالا یه لحظه منو نشناخت!
یهو به خودش اومد و گفت وااااااای ناهید جون! چه خوشگل شدی؟!!!
خوب کاری کردی واااای
……
ای و وای هاش تموم شد، من سلامم بهش نکردم
نشست کنارم
گفت خوبی؟دیروز نگرانت شدم
گفتم:چرا نگران شدی؟
گفت اخه…..هممم اخه بچه هارو تنها فرستادی خونه ما….مادرت طوریش شده؟
گفتم نه،رفتم سر بزنم!
ساکت شد
دوباره گفت خوب کاری کردی به خودت برس!
چیزی نگفتم!دیگه داشت منو مقصر اعلام میکرد!
گفت میخوایم با حاج اقا بریم مکه!حاج اقا گفت اسم تو رو بنویسیم!یه ماهه رفتیم!عیدم همین جاییم!
تو دلم گفتم!بفرما ناهید خانم!سرنوشتت مشخص شد!بشی حاج خانم!با مادر شوهر سرگرم این روضه و اون روضه بشی!قاطی پیرزنها و بیوه های افسرده بزنی تو خط مذهب!
دیگه از دید اینا من با زن بیوه فرقی ندارم
باید قید شوهرم رو بزنم و بچسبم به بچه ها و مذهب!مذهب بشه ابزار کنترل من!بریدن از دنیا!
کور خوندی!
ولی طرز فکرتو دوست داشتم!خیلی زرنگین!خدایی به عقل جن هم نمیرسید این نقشه!
اره پسرت بره عشق و حال!
منم پیر بشم به اندازه تو!
بشم یه مثال زنده واسه نجابت و صبوری زنی که شوهرش سرش گرمه!
که تو روضه هات! پیرزنها چادرشون رو بکشن رو دهنشون و پچ پچ کنان داستان منو واسه هم تعریف کنن!سرکوفت بشه واسه عروساشون!
که زن اگه بساز و نجیب باشه،میچسبه به زندگیش،شوهرت بده،تو خوب باش! زن زندگی باش!
بشم یه زن بدبخت که زنهای جوان با نفرت نگام کنن!
نه! کور خوندی!
از دیروز تا حالا بدجور تیز شده بودم!حالا مفهوم هر کلمه رو میفهمیدم
حالا داشتم یاد میگرفتم وسط گرگها زندگی کردن یعنی چی!
گفت چی میگی!شناسنامه تو بده، واسه ثبت نام با کارت ملی!
زندگیم رو گرفتن حالا هویتم رو هم داشتن میبردن!
نگاش کردم!پر از نفرت،به چروکهای صورتش،قیافه سبزه و زشتش!
با خودم گفتم من، من به خاطر مراقبت از تو، واسه پدرم کم گذاشتم؟!
من به پای تو کرم میمالیدم!
من روز و شب غذا میپختم میاوردم دم خونت؟!
واسع تو؟به خاطر تیکه های تو دیر به دیر به مادرم سر میزدم!
حالا وایستادی و میخوای منو ببری مکه خونه رو واسه پسرت خالی کنی؟!!!!
وای ناهید ناهید!
تو با خودت چه کار کردی؟!!!!
گفت گلوم خشک شد!چایی نداری؟
سرد گفتم نه ندارم
الانم کار دارم میشه بری؟!
نگاش کردم،اماده بودم تیکه تیکش کنم!
فهمید
و تو ثانیه ای غیبش زد
انگار بسم الله گفتی و جن رو پروندی
گفتم که از دیروز تا حالا بدجور تیز شده بودم!
ذهنم مثل ساعت کار میکرد
حالا تموم روزهایی که به من خیانت کردی رو به یاد میارم
شبهایی که میگفتی مادرت مریضه بردیش دکتر!
مهربون میشدی و میگفتی تو نیا خسته ای!
من خرم فردا سوپ میپختم میبردم واسه ننت!!!!!
اونم واسم نقش بازی میکرد!!!
چقدر نفرت انگیزید!
پارسال بود، دوستت اومد و گفت، قدر خانمتو بدون!به خدا! خوب زنی داری شانس اوردی!
نگاه معنی داری به تو انداخت و نگاه دلسوزانه ای به من!
حالا میفهمم!
چندین ساله!چندین سال!!!!
لاله زنگ زد!از دستش ناراحتم!
من که بهم خیانت شده از دیروز تا حالا به کسی نگفتم، این به همه گفته!!!!!
قطع کردم!
زنگ زد
قطع کردم
زنگ زد
برداشتم،چیزی نگفتم،
گفت ناهید خوبی؟
گفتم چرا گفتی؟
گریه کرد به خدا به سهراب فقط گفتم!!!
گفتم چرا گفتی؟چرا؟!!!!
تو هم خاینی!
قطع کردم!من با این جماعت کاری نداشتم!
به اشپزخونه نگاه کردم!
اینجا خونه من نیست که نگرانش باشم!
چی کار کنم؟
چی کار کنم؟
دارم دیونه میشم!
میرم اتاق بچه ها
من چم شده؟چرا اینجا غریبه ام؟
چرا حسی به بچه ها ندارم!
چند برگ کاغذ برمیدارم!
الان ۲۵ساعت از اگاهی من میگذره!
مینویسم اگاهی! چون تازه ۲۵ساعته چشمهام باز شده ومیتونم ببینم
توی این ۲۵ساعت وقت داشتم واقعا فکر کنم
چرا دارم اینا رو برای تو مینویسم؟!
چون حقته بدونی!
من مثل تو مرموز نیستم من نمیتونم با دروغ زندگی کنم!
نمیتونم مثل مادرت خودم رو بزنم به مریضی!
من دختر ساده ای بودم که اومدم خونه تو
و حالا من هم مثل مادرم میخوام توی دنیای قشنگ خودم زندگی کنم!
تو و خانوادت منو به شصت ساله بودن دعوت کردین!من حتی لایق یک عذر خواهی نبودم؟!!!!!!!
من میرم تا با جادوی مادرم دوباره بیست ساله بشم!
میرم تا با مادرم با رویای پدرم زندگی کنم!
به جای اینکه تو رو ببینم و مثل زن بیوه زندگی کنم، میرم تا با خیال داشتن پدرم، با وجود اینکه هرگز او را نخواهم دید زندگی کنم!
به دنبال من نیا
من تو رو از یاد بردم،این نامه مثل بالا اوردن تمام این پانزده ساله! تا مغزم سبک شه،خالی شه!
کسی رو دنبالم نفرست
میخوام الزایمر بگیرم، اون قدر مادرم رو بقل میکنم که یکم فراموشی ازش بگیرم!هیچ کدوم از شماها رو به یاد نمیارم
پسرها برای خودت،اگه دختر داشتم با خودم میبردم تابا شما قبیله گرگها بزرگ نشه!
ولی پسرهات شبیه خودتن،نمیدونم مهر مادری من کجا رفته؟ولی باور کن هیچی ازش باقی نمونده!
تازه من هیچ وقت انها را نخواهم برد که تو و اون زن ازادتر باشید!
میخوام بدونم اون زن میتونه با ناخن هاش،اشپز خونه رو تمیز کنه!!؟
پسرها بمونن واسه تو و اون زن!
حالا که همو میخواین،بچه ها هم برای شما،تا تو خونه پر عشق بزرگ شن!!!!!!
چیزی نمیبرم!
من ازین خونه کثیف چیزی نمیبرم!
نامه ای بسیار طولانی شد!
حرفهام خیلی زیاد بود!
دیروز سیلی بود که روزگار توی گوشم زد تا منو از خواب پانزده ساله بیدار کنه!
با هر کلمه سبک تر میشم!مصمم تر میشم!حالا مثل یک دختر بیست ساله هیجان شروع زندگی جدیدم رو دارم!
من خوشحالم!
دیروز صبح که دیدمت، هیچ وقت فکرشو نمیکردم یه روز بتونم خوشحال باشم!
ولی حالا فقط ۲۵ساعت گذشته ومن خوشحالم!
اون قدر که هیچ وقت تو زندگی باتو اون قدر خوشحال نبودم!
باید تمومش کنم!دلم برای مادرم پر میکشه!
احساس گنجشکی رو دارم که از قفس فرار کرده و نشسته لب پنجره!و میخواد جوری بپره که ازادی رو با تمام وجود حس کنه!
من رفتم…..
پایان
حالا جواب همسر اون خانم به نامه:
همیشه یک تنه به قاضی رفتن خیلی راحت بوده.!
مدتها بود که دلم میخواست باهات رو در رو حرف بزنم. با تویی که پای حرفش که میشد خودت رو خیلی فداکار و همسر دوست میدونستی ومن و یک مرد بی رحم کم توجه؟!!! در حالیکه من همون مرد همیشگی بودم! همون مردی که سالهای اول زندگیت بامن احساس خوشبختی میکردی! دنبال توجیه نمیگردم.برای مقصر وانمود کردن این واون هم شاید کمی دیر باشه! ولی حالا که لب به گلایه وا کردی و همینطوری پشت سرهم بریدی و دوختی و تن من و خانوادم کردی حیفم اومد دفاع نکنم. اره.!!من یک خاینم یک مرد عوضی!! ولی بی انصافیه که همه ی خوبیهامو فراموش کنی! بزار باهم به عقب برگردیم خیلی عقب تر..!!!! درست به سیزده سال پیش که پسر اولمون به دنیا اومد وتو تمام دنیات شد مهر مادری..! هرشب خسته از تموم دنیا میومدم خونه تا مثل قبل با نگاه مهربونت نوازشم کنی و برام دلبری کنی ولی تو تا کنارم مینشستی میپرسیدی شام و بیارم؟؟؟ میگفتم حالا زوده تا تو یکم بیشتر کنارم بنشینی اما در عوض تو میرفتی وپسرتو در اغوش میکشیدی و خودتو مشغول اون میکردی! هر وقت هم که تو رختخواب میومدم سروقتت با التماس میگفتی وای نمیشه فردا الان خیلی خسته ام.!! در حالیکه من بوی تنتم برام اکتفا میکرد.!
اوایل حاملگیت سر شکم دومت بود که یه روز تو همون زمونا یکی اومد شرکتمون واسه مصاحبه! با اینکه خیلی ساله گذشته همه چیزش خوب یادمه. چون اینقدر شیک و زیبا و وبه روز بود که نمیتونستم نگاش نکنم. با اینکه عین هرلحظه نگاهی که بهش مینداختم صدتافحش میدادم به خودم وبه چشمام که ای لعنت به تو رامین تو زن داری..ولی بخود خدا قسم محو زیبا ییش نبودم محو صحبتهاش شدم که میگفت دوتا بچه داره و با وجود اونها دنبال کار میگرده چون مطلقست..و من در تمام این مدت با حیرت از خودم میپرسیدم که چطور این زن باوجوددوتابچه اینقدر شکمش تخته؟! یا چرا اینقدر ناخنهاش قشنگه؟؟ مگه لباس بچه نمیشوره.؟ ناخنهاش تن بچشو زخم نمیکنه؟ پس چرا اینقدر خوشبوست؟کی وقت کرده موهاشو به این قشنگی ارایش کنه؟برای یک لحظه ازش متنفر شدم! گفتم ناهید من با هزار تا بدبختی ازصبح تا شب زحمت میکشه.خونه رو مثل دسته گل نگه میداره. نمیزاره اب تو دل بچم تکون بخوره و امثال این زن میان و با ترگل ورگل کردن خودشون عقل و هوش و از سر مردایی مثل من میبرن.! از لجم بهش گفتم شرایطتون رو نمیتونیم قبول کنیم وکاری هم به التماسش نداشتم.! ولی از یه طرف دیگه ازش خوشم اومد که خودشو با دوتا بچه فراموش نکرده و آنروز به خودم گفتم شاید من برات کم گذاشتم و باید بهت وقت بیشتری بدم تا به خودت برسی. اره من خودمو مقصر میدونستم چون فکر میکردم سکوت تو نشونه ی رضایتته! شاید بهتر بود کمکت میکردم تا برای خودت هم وقت بگذاری.
بخاطر همین وقتی برگشتم واست یه پیراهن خشگل خریدم و از لوازم ارایشی فروشی که اخرین خریدمون ازش،همون واسه خرید ازدواجمون بود واست کرم پودر و چندتا رژ لب ویه سری خرت وپرت دیگه که همشم برندهای معروف بود خریدم و به خانومه گفتم کادوش کن! خانوم فروشنده با لحن معنی داری ازم پرسید تولدشونه یا سالگرد ازدواجتون؟ گفتم هیچ کدومشون! برای تشکر از خوبیهاشه! واون یک دفعه با چشمانی پراز حسرت بهم زل زد وگفت خوش بحال همسرتون.! چه مرد قدرشناسی دارن! و من خوشحال از تعریف اون خانوم با شوق وشعف راهی خونه شدم .کلیدم رو در اوردم ولی سریع پشیمون شدم.گفتم نه تمام قشنگیش به اینه که خود ناهید بیاد در و باز کنه غافلگیر شه
چندبار زنگ زدم .اما کسی درو باز نکرد..!! مطمین بودم تو این ساعت خونه ای.! چون زنی نبودی که در زمان برگشتنم جایی بری..!صدای گریه بچه میومد!!نگرانت شدم با هول و ولا گشتم دنبال کلیدم که یهو در وا کردی با موهای ژولیده وخیس و لباسی که یک طرفش بالا بود بخاطر شیر دادن به بچه! لبخند زدم..ولی تو انگار هیچی رو ندیدی!نه گلهای توی دستمو نه بسته ی کادو پیچ شده رو! فقط با غر غر گفتی مگه تو کلید نداری؟ تازه داشتم میخوابوندمش از صدای زنگت بیدارشد! ! و بی توجه به من رفتی و اونو بقل گرفتی و خودتو با بی حالی و کلافگی انداختی رومبل! اولش
حسابی خورد تو ذوقم ولی بعد دلم واست سوخت.میدونستم چقدر پسرمون بد قلق ولجباز بود و مدام بهت میچسبید.کادوها رو گذاشتم رومیز و بچه رو ازت گرفتم گفتم بدش من حسابی خستت کرد این بچه..بعد کنارت نشستم و گل واز رو میز برداشت
م مقابلت گرفتم ..با تعجب پرسیدی این چیه؟ به چه مناسبت؟ با تمام وجودم بهت گفتم دوست داشتن مناسبت نمیخواد.خوشحال شدی! از نگاهت فهمیدم.خط نگاهت و دنبال کردم که گره خورد به بسته ی کادو پیچ شده ی روی میز.پرسیدی ایناهم برای منه؟؟ برق چشمهات نشون میداد که خیلی غافلگیرشدی.گفتم اره.عین بچه ها خم شدی بسرعت بازشون کردی وهی تکرار میکردی وای من اصلا ازت توقع نداشتم.
با باز کردن پیراهن یهو وارفتی و گفتی ممنون
قشنگه. فهمیدم خوشت نیومده گفتم نپسندیدیش ؟گفتی اخه من که یقه باز نمیپوشم! گفتم
خوب بپوش.مگه چه اشکالی داره؟بجاش پوزخند تلخی زدی که وجودم یخ زد و به یک تشکر اکتفا کردی.هنوز امید داشتم خوشحالت کنم .گفتم این یکی هم وا کن.بازشون کردی و باز یخ تر از قبل گفتی. من که لوازم ارایشیهای عروسیمو هنوز داشتم چرا خودتو تو خرج انداختی؟!اینهمه اسرافه رامین! بچه خیلی بغلم نق میزد..نمیدونم از کی ولی صداش برام سرسام اور بود.دادم دستت گفتم فک کنم تو رو میخواد. شام چی داریم؟!!!!
از این مثالها تو زندگی پانزده سالمون زیاده.!حتما خودت هم نمونه هاش رو بخاطر میاری.! تو در این سالها از حق نگذریم زن خوب و بساز و خانه داری بودی.! و من همیشه و همه جا هم گفتم.مادرم هم هرجا نشست از خوبیها و فداکاریهای تو گفت.! ولی واقعا بی انصافی.! بی انصافی که گناه پسر رو به پای مادر مینویسی.! مادر من روحشم از خطای من خبر نداره.اون بارها در این چندسال بهم تشر میزد هواتو داشته باشم.میگفت ناهید زن بساز ودلسوزیه.لنگش تو دنیا نیست.میدونم الان از ًنظرتو قیافم به این صحبتها نمیخوره ولی تو که اینقدر خوبی کردی و اینقدر به مادرم رسیدگی کردی چرا با منت و تهمت اجر خودتو از بین میبری؟ همین یکی دوماه پیش بود که مادرم گفت ناهید این روزا رنگ وروش پریده گناه داره طفل معصوم.با این پسرهای شیطونت.، مامان مریضش براش توانی نمونده ببرش مسافرت. منم از اونجایی که میدونستم جواب تو چیه بهش گفتم ناهید چسبیده به اون پسراش و خونه زندگیش میگه اگه جایی برم اینا از درس ومدرسه میفتن! دروغ چرا خودمم دلم نمیخواست باهات جایی برم والکی بهونه ها رو انداختم گردنت.! چون این مسافرت بهم خوش نمیگذشت. چون مثل همیشه از لحظه راه افتادن باید هی از دهنت میشنیدم که وای اگه مامانم قرصاش یادش بره چی؟ وای بچه ها.وای گلدونا..وای کوفت وزهرمار…
راستی الان میدونی چی دستمه؟؟ همون لباس یقه بازه که حتی اتیکت روش هم کنده نشده! وقتی دیدم محلش نمیدی یروز از تو ساک لباسهات برداشتم و بردم سرکارم و با خشم وحسرت نگاهش میکردم. جالب اینجاست که هیچ وقت هم متوجه نشدی اون لباس تو ساک لباسهات نیست!! شایدم شدی و برات مهم نبود چیزی نگفتی.!!! از اون روز قسم خوردم برات هیچی نخرم..هر چند که اگه نخوام بی انصافی کنم از لوازم ارایشی که واست خریدم تو چندتا مجلس زنونه استفاده کردی و وقتی برگشتی خونه بی توجه به دل صاحاب مرده من که له له میزد واسه دیدن صورت نقاشی شده ولباسهای مرتبت سریع میرفتی دسشویی و ارایشت رو میشستی و لباسهات و در میاوردی میگفتی وای خفه شدم تو این لباسها.!!!!!
ااااااه…..امروز از یک جهت خوشحالم.خوشحالم که با فهمیدن خیانت من به خودت اومدی.!!!پسرها گفتن با خودت چیکارکردی!!.کوچیکه گفت موهاتو شبیه اون بازیگر ترکیه ایه کردی! میگفت ناخنهات یک ساعته شکل وشمایلش عوض شده! میگفت پیتزا خوردین! و تو واسه خودت میوه درست کردی! ولی باخوندن حرفهات باز فقط یاد یک چیز میفتم.اینکه خیلی بی انصافی! من نذاشتم خوب لباس بپوشی؟ من گفتم ارایشگاه نرو؟؟؟چطور چندسال پیش که هنوز یک کورسوی محبتی در حریان بود بهت گفتم اینققور خوشم میاد موهاتو زرد کنی بهم گفتی زشته جلو پسرا…چطور گفتی رنگ وروت سبزست بهت نمیاد! گفتی اگه روشن کنی مجبوری همش با ارایش باشی و وقتی با شوروشوق گفتم این که خیلی خوبه با اخم بهم نگاه کردی گفتی چیه؟ داری بطور غیر مستقیم بهم میگی زشتم و بدون ارایش تحملم ناممکنه.؟؟ ؟!!
و هرچه قسم خوردم نه اینطور نیست گوشت بدهکار نبود و قهر کردی.! شبش دوباره اومدم سمتت گفتی بچه هامون بزرگ شدن خجالت بکش.شاید خودشونو به خواب زده باشن بفهمن میخوای چیکار کنی! !!بهت گفتم پس کی باید باهم باشیم؟!با تمسخر گفتی هرسری باهات بودم یکی پس انداختم! در حالیکه اونروز خودم بصورت کاملن اتفاقی از دهنت شنیدم که به لاله میگفتی هرسری به این امید باردار میشدی که یک دختر خدا بهت بده! اما حالا بچه دارشدنمونم شدگناه من!!!!! در رابطه با پسرها هم که من همیشه بهت گفتم تو تمام دنیات شده اونها.پس حالا چرا محبتت رو به اونها تبر میکنی رو سر من؟گناه من در این زندگی فقط یک چیز بود اون هم پناه بردن به زنی که آنطور که من میخوام لباس بپوشه.بجای شورتهای پاره و پوره لباس خوابهای زیبا به تن کنه و یادش باشه مهمترین غذای هر مرد روح ومیل سرکششه.! تو به فکر اتو
ی
لباسهای من بودی.تو به فکر غداهای مورد علاقم بودی ولی به فکر میل سرکوب شدم نبودی.حتی لحظه ای نخواستی خودتو جای منی بزاری که از صبح تا شب هزارتا هرزه رو تو خیابون میبینم و چشمام پراز نیاز وخواهش میشه.!
هه!! ازم گلایه میکنی که چرا تو هال میخوابم؟؟؟ خوب معلومه !!!!!!!چون هروقت کنارت خوابیدم بهم تشر زدی الان وقتش نیس.!!! بچه ها بیدار میشن..!! ای لعنت به این بچه ها که زندگیمونو به لجن کشیدند!
و حالا همه چی رو حتی اخلاق شون هم افتاده گردن من! !! میخوای بهت بگم از کی اولین خیانت و مرتکب شدم؟ از بیست وپنج ساعت قبل!!!! اره میدونم باور نمیکنی ولی قسم به اون حجی که قرار بود بریم خیانت من بیست وپنج ساعت پیش بود! چون تنم داغ داغ بود. کلی اب یخ خوردم حالم بهترشه نشد.بخاطر دیدن یکی از همون هرزه ها…ولی از اونجا که خدا خیلی دوستم داره سریع رسوام کرد تا غلط اضافه نکنم. ! میدونم که اشتباه کردم ، تا همونطور که تو این پونزده سال پاک موندم پاک بمونم.ولی الان تصمیمم رو گرفتم.میخوام طلاقت بدم.چون تو احساس آزادی میکنی! از زندانی که خودت واسه خودت ساخته بودی ازاد شدی.!! دوست داشتم ازادیت رو باهم جشن بگیریم ولی انگار این ازادی رو تنها میخوای.چون اگر بنا بود آزادی ت رو با من بخواهی قطعا در این پونزده سال مثل دخترهای بیست ساله میگشتی!!! چقدر بخت من سیاه بود که تا حس کردی دیگه متعلق به یکی دیگه هستم یاد خودت افتادی و بیست سالگیت!!! وچقدر انسان سست و کم ظرفیتی هستی که با زرد شدن موهات مذهب برات مسخره اومد و ارزوی سالیانه ت رو که سفر حج بود حقه ی کثیفی از جانب مادر مریض وپیر من دیدی…!!! و حاضر شدی بخاطررویای بیست سالگیت قلب مادرمنو به درد بیاری! او باهزار ذوق وشوق اومده بود برای خوشحال کردنت باخبر سفر حج!! میگفت مدتها بود که میخواست به جبران خوبیهات تو رو به آرزوت برسونه!! وتو حتی جواب سلامش هم ندادی!!! گناه من فقط فکر خیانت بود اما گناه تو چی؟؟؟ تهمت ناروا..بی توجهی به من نیازهای من…ووووووو
بازهم میگم دنبال توجیه نمیکردم. فقط میخواستم قبل از اومدن حکم، درد دلهای این پانزده سال رو کرده باشم.!
حالا هم بعد از اینهمه سال شهامت پیدا کردم برای جدایی.!!! جدایی از زنی که با یک نگاه به من ویک زن تو ماشین تمام خوبیهای من و محبتهای مادرم رو فراموش کرد وحتی مرگ پدرش رو هم گردن ما انداخت! خیلی بی انصافی. …بیست سالگیت مبارک
پایان..
اگه بگم دقیقا منم مشکل این آقارو داشتم و طلاقش دادم .منتها با یه بچه پسر و اضافه تر آنکه بدبختی خونواده زنم بیشتر از خوده زنم منو بخاطر قدی که ۱۷۰بود و وزنی که ۶۲کیلوگرم بودش نمیپسندیدن و زل میزدن توچشام و با پررویی تمام میگفتن خجالت میکشیم از اینکه بگوییم تو دامادمون هستی و شوهرمی .پیش من و با من راه نرو .ازم فاصله بگیر .بعده طلاق دادنت تازه میفهمی زندگی یعنی چه .خصوصا اگه مثل من یه زنه مهربونو خشگل و خانوم به تمام معنا خدا نصیبت کنه .میخوام اولین کسی باشم که بر خلاف تصور همه طلاقت رو بهت تبریک گفته باشم .واقعا از صمیم قلبم بهت تبریک میگم . کوچیک شما توحید
من الان دوماهه رژیم دارم توخونه وقتی شوهرم نیست میرقصم که لاغر بشم و شکم زایمانم صاف بشه مثل روز اول حالا من که کاری به این حرفا ندارم اما این ترکای شکم و شکم روکه خانوما ازتوخونه باباشون نمیارن که …بی انصافا بچه براتون میارن ….من هرروز ارایش رو صورتمه وماهیانه دارم پول واسه ظاهرم خرج میکنم اونم ازجیب باباننم که شوهره نگه چقدر زشته خانمم و بره سراغ ازمابهترون …واقعا خیلی اعتماد به نفس ماخانمارو بااین چرت وپرتا میارین پایین و میترسونیمون….اخه چرا….اینجور خانومام حقشونه ..بابا با ادم فضایی که ازدواج نمیکنید که ازچشاتون بخونه چی میخوایدهرچی میخواید به. زبون بیارید چ مردش چ زنش اون زنی که فقط فکر بشوربساب دستشوییه بایدم هوو بیاد سرش زن خوب زنیه که باسیاست عمل کنه
با سلام
روند زندگی در دنیا امروز بر پایه تعقل استمرار پیدا میکنه و شرایط زندگی در حال حاضر متغییره و هیچ ثباتی در آن دیده نمیشه . حال شما باید تصمیم بگیرید که به استمرار زندگی فکر کنید . بهتره برای اینکه بهترین زندگی کنید کمی مطالعه کنید و مثل بقیه رفتار نکنید و با همسرتون در همه شرایط همراه باشید .
زندگی کردن نگاه به آیینه و آرایش و … نیست که هر روز وقت صرف کنید براش . اگه در متغییر شرایط حرکت نکنید زندگیتون از دست خواهد رفت . طوری رفتار نکنید که مرد کارگر مزرعه است و بالعکس .
با مطالعه زندگیتون رو به سمت درک درست تغییر بدید و دنبال ایجاد یک زندگی مشترک باشید . زندگی مشترک شرایط خاصی داره و افراد به تنهایی در آن دیده نخواهند شد . اشتراکات زندگی رو شما باید ترسیم کنید و بر پایه آن عمل کنید . اگه اینطوری فکر کنید دیگه زندگی ظاهری رو فراموش میکنید و از صمیم قلب در کنار هم بدون حاشیه خواهید شد . شما باید این موارد را یک با برای همسرتون مطرح کنید و بر اساس عقیده آن عمل کنید تا آن هم بر اساس عقیده شما عمل کنه . اگه کسی عاشق باشه از خود گذشتگی خواهد داشت .
موفق باشید
سلام.این نامه ها واقعی هستن؟اگه هستن چیشد طلاق گرفتن؟.به شدت ذهن منو مشغول کرده
سلام
بعضی اوقات لجاجت در زندگی موجب جدایی و اختلاف میشه و افراد واقعیتهای را فراموش میکنن
داستان جالبیه