علت شخصی طلاق
انتخاب نا آگاهانه و سریع در امر ازدواج است. این افراد با دنیایی امید و آرزو اما بدون تفکر و تعقل- حتی تفکری یکماهه- برای شروع یک زندگی تصمیم میگیرند.
بعد از آن هم کارناوالهای رنگووارنگ و پرزرقوبرقی به اسم عروسی راه میاندازند و درست از فردای روز عروسی دیگر نمیدانند چه باید کنند. بنابراین خیلی زود به بنبست میرسند و خیلی زود هم جدا میشوند.
حالا این آدمها وقتی به ازدواج دوم فکر میکنند اصلاً افق روشنی از زندگی مشترک در ذهنشان نیست و نمیدانند کجای مسیر را اشتباه پیمودهاند و همین نداشتن آگاهی از زندگی قبل سبب میشود هر زندگی را با دیدهی ترس و ابهام بنگرند.
این ترس واقعی است
«نکند دوباره به جایی برسم که نتوانم زندگی را ادامه دهم؟» این سۆال خیلی سۆال ترسناکی است و البته سۆالی است که هر طلاق گرفتهای از خودش میپرسد و اگر جواب قاطع و مطمئنی برای سۆالش نداشته باشد، این ابهام باعث به وجود آمدن ترسی بزرگ میشود که از دور هم قابل مشاهده است.
به این ترتیب این مسئله هرگز نمیتواند ظاهری باشد و حتماً طلاق گرفتههایی که به ازدواج مجدد فکر میکنند دچار این ترس میشوند.
این ترس به چند دلیل در بین خانمها در حال افزایش است؛ مثل ترس از طلاق که همیشه بین خانمها بیشتر بوده. دلیلش هم واضح است. در جامعهی ما یک خانم همیشه مجبور بوده است به خاطر جداییاش توضیح بیشتری بدهد. بیشتر مورد پرسوجو و تفتیش قرار میگیرد.
حالا بعد از طلاق که تحمل تبعاتش کار سختی است، وقتی کار به ازدواج مجدد میرسد باز این خانمها هستند که مجبورند در آستانهی ازدواج دوم توضیحات بیشتری در مورد زندگی ناموفق گذشتهشان بدهند.
البته این ترس بهوفور در میان آقایان طلاق گرفته هم دیده میشود. اما فراوانی آن در بین خانمها زیادتر است و میشود پیشبینی کرد ترس خانمها روز به روز هم بیشتر میشود.
حالا دیگر دچار وسواس شدهای
تا وقتی آدمها خودشان را خوب نشناسند و ندانند زندگی گذشتهشان چرا به جدایی رسید، حق دارند بترسند. اما شناخت بهراحتی و سرعت باعث میشود آدمها طرف مقابلشان را صحیحتر انتخاب کنند و خودشان هم در زندگی شیوهی سالمی برای ادامهی این ارتباط انتخاب کنند.
اما اگر بعد از اینکه زن یا مرد طلاقگرفته فهمید چه اشتباهاتی داشته است و متوجه شد طرف مقابلش چه چیزهایی نداشته که زندگیشان به اینجا رسیده است دیگر نباید از ازدواج مجدد ترسی در دلش باشد.
از اینجا به بعد اگر ترسی وجود داشت دیگر اسمش ترس نیست، وسواس است. خیلی از آدمها در این شرایط دچار وسواس میشوند. کسانی که از ترس تکرار تجربهی قبلی به دام کمالگرایی میافتند و اصلاً یادشان میرود خودشان هم انسان هستند و البته انسانهای کاملی نیستند، بهشدت سعی میکنند از اشتباه دوری کنند.
البته دوری از اشتباه و آگاهی نسبت به انتخابهای اساسی خیلی مهم است. اما نه به این شکل که رنگوبوی وسواسگونه به خودش بگیرد. وسواسی که اثراتش در طلاقگرفتهها بیشتر از ترس به چشم میخورد.
نمیتوان گفت یک سال بعد از جدایی یا پنج سال بعد از آن باید به فکر ازدواج مجدد افتاد. هر آدمی در این مرحله با روش خودش با این بحران کنار میآید
روزشمار نداشته باشید
زمان مورد نیاز یک فرد برای آماده شدن و شروع یک زندگی دیگر هم از مسائلی است که سبب میشود شدت خطرپذیری و در نهایت ترس از ازدواج مجدد کاهش پیدا کند.
البته در نظر گرفتن یک زمان استاندارد و توصیهی آن به همهی طلاقگرفتهها برای ازدواج دوم کار اشتباهی است.
نمیتوان گفت یک سال بعد از جدایی یا پنج سال بعد از آن باید به فکر ازدواج مجدد افتاد. هر آدمی در این مرحله با روش خودش با این بحران کنار میآید.
هر کسی خودش بهتر میفهمد آیا از نظر روحی برای شروع یک زندگی آماده است یا نه. ممکن است کسی شش ماه بعد از جدایی بتواند زندگی دیگری را شروع کند، همچنین امکان دارد کسی تا سه سال بعد هم این آمادگی را نداشته باشد.
بنابراین در نظر گرفتن یک استاندارد زمانی برای همهی آدمها بسیار اشتباه است. اما این واقعیت وجود دارد که خیلی زود یا خیلی دیر اقدام کردن برای زندگی دوم کار اشتباهی است.
خیلی زود تصمیم گرفتن برای ازدواج مجدد میتواند تصمیم فرد را تحت تأثیر زندگی سابقش قرار دهد و خیلی دیر تصمیم گرفتن هم نشانهی وسواس است. بنابراین باید زمان معقولی با توجه به شرایط و روحیهی فرد مورد نظر انتخاب شود و بعد از آن مرحله، تصمیمگیری برای انتخاب آدم مناسب شروع میشود.