
شبکه های اجتماعی در کنار اینکه قابلیت های بسیار مفیدی می توانند داشته باشند اما آنها هم مصون از آسیب های ذهنی و روانی نیستند. ما در این مطلب صرفاً روی دو آسیب عمده متمرکز می شویم. آسیب اول تشدید افراطی و وسواس گونه نیاز به تأیید دیگران در قالب مسابقه برای گرفتن لایک های بیشتر است و آسیب دوم، درهم آمیختگی طبقاتی و حسرت آفرینی تازه به دوران رسیده ها و نوکیسه ها برای طبقات متوسط جامعه به نام تقسیم خوشی ها و خوشبختی ها.
وقتی از لذت های کسی تصویر نداری راحت تر زندگی می کنی
درست است که مثلاً در همین دنیای واقعی هم نابرابری ها کم نیستند اما یکی از عواملی که آدم ها را از آسیب های این نابرابری ها مصون نگه می دارد یا بهتر است بگوییم نگه می داشت، نداشتن تصویر است. شما وقتی از لذت های کسی تصویر نداری راحت تر زندگی می کنی تا اینکه هر روز در معرض آن تصویرها قرار بگیری. اجازه بدهید اینطور بگوییم. فرض کنید که شما نامرئی شده اید و هر روز این قابلیت را دارید که از فراز آسمان پرواز کنید و به آپارتمان ها و مجتمع های شمال شهر سر بزنید و در جریان جزئیات تفریحات و حرف و حدیث های این افراد و خوشبختی هایی که تجربه می کنند قرار بگیرید. مثل این می ماند که آنها آلبوم تصاویر و آرشیو فیلم هایی را جلوی شما باز می کنند که هر کدام از آنها برای شما یک آرزو و حسرت است. بله شاید در میان ما کسانی باشند که مناعت طبع بالایی داشته باشند و نسبت به زخارف دنیوی بی اعتنا باشند اما پرسش این است که چند درصد از آدم های این دنیا چنین حالتی دارند؟ وقتی شما درباره خوشی های عجیب و غریب دیگران تصویر داشته باشید مثل این است که شما گرسنه سر سفره مجلل نشسته اید، رنگ و بوها هم به مشامتان می خورد اما از آن غذاها به شما نمی دهند. تعبیر زیبا و درخشان «وصف العیش نصف العیش» در این باره گویاست. ما امروز در جریان وصف العیش های فراوانی قرار می گیریم. ما را دعوت می کنند که به جاهایی برویم، در آن جاها بنشینیم و منتظر بمانیم تا آن رنگ و بو ها برای ما به تصویر کشیده شود، اما در نهایت بدون اینکه آن لذت ها را بچشیم باید بلند شویم و بیاییم، در حالی که به لحاظ روانی در ما تغییراتی روی داده است. ما دیگر آن آدم قبلی پیش از دیدن این تصاویر نیستیم. تمنایی در ما شکل گرفته است. ما را روی دست گرفته و بالا برده اند حالا از آن بالا پرتمان می کنند پایین.
پرسش من از همه کسانی که تصویرهای لاکچری و رنگ های عجیب را در پیج های خود می گذارند این است که چطور می شود با احساس خوشبختی شما احساس خوشبختی کرد؟ اصلاً فرض کنید که شما به خاطر جبر زندگی در این موقعیت نبودید. فرض کنید یک کارمند ساده با ۲میلیون تومان حقوق و درآمد در ماه بودید و نمی توانستید هر دو سه ماه یک بار به یک سفر خارجی لاکچری بروید، آن وقت در شبکه های اجتماعی کسانی را می دیدید که هر روز عکس و فیلم های خود را آپلود می کنند و در صفحه خود می گذارند و زیرش هم خیلی محترمانه می نویسند تا کور شود هر آنکه نتواند دید. می دیدید که همان ها می گویند تا آنجا که می توانید شما هم با احساس خوشبختی من احساس خوشبختی کنید و اگر نمی توانید مشکل شخصی خودتان است. آیا چنین چیزی برای شما قابل پذیرش بود؟
کودکانی که لایک، بیمار و پژمرده شان کرده است
از سوی دیگر توجه کنیم که ریشه بسیاری از این بحران ها به نیازهای ما برای تأیید از سوی دیگران برمی گردد. چندی پیش در خبری می خواندم کمیسر امور کودکان و نوجوانان انگلستان از مدارس این کشور خواسته که برای مقابله با صدمات احساسی شبکه های اجتماعی بر دانش آموزانی که از مقطع ابتدایی به دبیرستان می روند، نقش مؤثرتری داشته باشند. در این خبر آمده بود: گزارشی درباره تأثیرات شبکه های اجتماعی بر کودکان ۸ تا ۱۲ ساله نشان می دهد که بسیاری از کودکان به شدت وابسته به لایک ها و نظرات بقیه کاربران هستند و آن را نوعی تأیید اجتماعی می دانند. تعداد زیادی از دانش آموزان در این مقطع سنی دچار اضطراب و تزلزل هویت می شوند و شیفته لایک ها و نظرات تأییدکننده هستند. تحقیقات او نشان می دهد که نوجوانان ۹ تا ۱۲ ساله به سختی می توانند با چنین تأثیری مقابله کنند. دولت در حال مذاکره با مدارس است تا به طور رسمی ایمنی در شبکه اینترنت آموزش داده شود. بر اساس این گزارش وقتی کودکان از مرحله دبستان به دبیرستان می روند، در حقیقت انگار به لبه یک صخره می رسند و در این سن ناگهان شبکه های اجتماعی برایشان در زندگی مهم تر می شود. در این گزارش نمونه حرف های ۳۲ دانش آموز هشت تا ۱۲ ساله آمده بود. از جمله: «آیرون ۱۱ ساله می گوید: اگر من ۱۵۰ تا لایک بگیرم خیلی باحاله، این یعنی آنها من را دوست دارند. آنی ۱۱ ساله می گوید: عکس هایم را ادیت می کنم تا مطمئن بشم که خوشگل به نظر می رسم. حسن ۸ ساله می گوید: مادرم مدام از من با اسنپ چت عکس می گیرد، من این کار را دوست ندارم. حتماً دوست ندارید که فامیل و دوستانتان از شما عکس بگیرند و منتشر کنند. برادی ۱۱ ساله می گوید: من یک دختر خیلی باحال را در شبکه های اجتماعی دنبال می کنم، او همه چیزهایی که دلم می خواهد را دارد، هدفم این است که مثل او بشوم.»
اما پرسش این است که آیا این میزان از وابستگی به تأیید دیگران به ویژه در کودکان نگران کننده نیست؟ شبکه های اجتماعی در ایران به تدریج دارد پای کودکان و نوجوان ها را هم به طور خزنده ای به میان می کشد. متأسفانه در سال های اخیر، میانسال ها و پدر و مادرهای جوان به صورت افراطی از شبکه های اجتماعی استفاده می کنند و میزان ساعات حضور در این شبکه ها سیر تصاعدی و وسواس گونه به خود گرفته است، بنابراین وقتی من بزرگسال نمی توانم نظام نامه ای برای تعیین چارچوب زمانی استفاده از شبکه های اجتماعی برای خود مقرر، تدوین و اجرا کنم معلوم است که کودکان و نوجوان ها هم الگوی نه چندان خوبی در این زمینه خواهند داشت. اگر شبکه های اجتماعی تا پنج، شش سال پیش با ظهور نمونه هایی مثل فیس بوک و اینستاگرام بیشتر مختص به جوان ها بود حالا اما همه لایه های اجتماعی از جمله کودکان و نوجوان ها را هم درگیر کرده است، حال به این موضوع فکر کنید کودکان که هنوز بلوغ شخصیتی در آنها به مرز تمییز نرسیده و نگاه آنها به جهان دور و بر خودشان همچنان نیازمند تصحیح مداوم است، درگیر بحران های موجود در شبکه های اجتماعی می شوند و کمبودها و خلأهای خود را به امید رفع و رجوع به شبکه های اجتماعی می آورند، غافل از اینکه این شبکه ها وهم حل مسئله را برای این کودکان و نوجوان ها به وجود می آورند.
چرا شبانه روزی در حال آپلود فیلم و عکس از خودشان هستند؟
باور کنید دور و بر ما پر از آدم هایی شده که تعداد فریم عکس ها و فیلم هایی که از خودشان در شبکه های اجتماعی آپلود می کنند از کل زندگی شان بیشتر است، یعنی زندگی شان مدام می دود که به پای این عکس و فیلم ها برسد، اما کم می آورد. اصلاً ما همه حسود و کم جنبه که تحمل دیدن خوشی های دیگران را نداریم اما آنها چرا شبانه روزی در حال آپلود فیلم و عکس از خودشان هستند؟ و البته ترجیع بند همه این عکس و فیلم ها این است که اگر نمی توانید این خوشی های ما را هضم کنید معلوم است که روح تان کاملاً بیمار است و در اولین فرصت باید بستری و چک آپ شود. مثل این می ماند که تو هر روز میز غذایت را با همه مخلفات و غذاهای رنگارنگش، با آن جشنواره رنگ و بویی که راه انداخته ای بیاوری در کوچه و آن وقت به رهگذران هم بگویی که اگر آب از لب و لوچه تان سرازیر شود، معلوم خواهد شد که بسیار آدم های بی جنبه ای هستید. اگر با دیدن این همه رنگ و بو و آن تفریح های میلیونی در مغز شما اندکی تعادل مواد شیمیایی به هم بخورد یا محیط دهانتان کمی اسیدی تر شود معلوم می شود خیلی خیلی بی چشم و رو تشریف دارید، آخر چرا مردم مناعت طبع ندارند و می روند این ور و آن ور پشت سر آدم حرف می زنند؟ چرا مناعت طبع ندارند و دهانشان آب می افتد و دلشان از این غذاها و از این تفریح ها و از این گشت و گذارها می خواهد. خب کسی نباید در برابر این اتفاقات به چنین فردی بگوید تو اصلاً چرا آن خوشی هایی که از هر صد نفر یکی هم نمی تواند تجربه اش کند آورده ای بیرون و جار می زنی که ببینید سطح زندگی من کجاست و کجاها که نمی روم و چه لذت هایی که نمی چشم؟!
آدم هایی که حسرت می آفرینند
این روزها شبکه های اجتماعی پر از آدم هایی شده است که هم از یک سو مسائل خصوصی زندگی شان را در این شبکه ها جار می زنند و به واسطه تصاویر لاکچری که از خود نشان می دهند – عمدتاً تصاویر مکان هایی در خارج از کشور و تفریح هایی گران و کمیاب – فالوئر و دنبال کننده برای خود جمع می کنند و از آن سو مدعی هستند که می خواهند حال خوب خود را با دیگران تقسیم کنند و اگر کسی چشم دیدن مرا ندارد معلوم است که خیلی حسود است.
لطفاً به استدلال یکی از این افراد که پیج پر رنگ و لعابی در یکی از این شبکه های اجتماعی دارد و هر روز فیلم و عکس های رؤیایی از خود آپلود می کند توجه کنید: « یکسری آدم ها هستن تا وقتی که احساس کنن شما هم سطحشون یا پایین تر ازشون هستید خوشحالن، با شما دوستن، شما رو دوست دارن و از بودن باهاتون لذت میبرن، اما اگر یه روز احساس کنن که شما قدمی ازشون جلوترید، موفق ترید، خوشحال ترید، خوشگل ترید یا هر چیز دیگه ای اون موقع است که دیگه شما براشون از دوست تبدیل میشید به دشمن خونی و حس دوست داشتنشون نسبت بهتون تبدیل میشه به نفرت! از اون روز دیگه تو دنیای کوچیکشون همش دارن خودشونو با شما مقایسه میکنن و سعی میکنن با حرف هاشون شما و کارهاتون رو بی ارزش جلوه بدن تا شاید بتونن از این راه خودشون رو بالا ببرن! از اون روز شروع میکنن به نیش و کنایه زدن! از اون روز دوره میفتن پیش این و اون از شما بد گفتن و گله کردن!. .. این آدم ها فارغ از جنسیت میتونن هر کسی باشن! یه دوست! یه همکار، یه فامیل! یه فالوئر اینستاگرام یا هرکس دیگه! که با اتفاقات ساده ای مثلِ گرفتن کار جدید، خرید ماشین، سفر رفتن، خوشحال بودن، موفق بودن تو کار، تو رابطه خوب بودن، ازدواج کردن، خرید خونه، مهاجرت کردن، تغییر محل زندگی، خود واقعی شون رو نشون میدن. اما حالا در مقابل این آدما، ما دوست ها و فامیل ها و فالوئر هایی داریم که از خوشی ما خوشحالن… من واقعاً و بی اغراق شماها رو دوست دارم!»
ما صبح تا شب دور خودمان می چرخیم و اینها دور دنیا می چرخند
سخن بر سر این است که من وقتی هویتم را به داشتن ها و دارایی های خود گره می زنم چاره ای جز نمایش آن داشتن ها و دارایی ها برایم نمی ماند و از اینجاست که من حتی وقتی دم و بازدم هم می کنم و نفس هم که می کشم برای دیگران بحران و مسئله درست می کنم. سخن بر سر این است که وقتی من هویت بود و باش خودم را به داشتن گره می زنم می خواهم از دیگران تأیید بگیرم و دیگران ببینند که من چقدر خوشبخت هستم تا آن حس های منفی و فرو خورده و بحران های معنایی خود را زیر آن لایک ها و کامنت ها و به به ها و خوش به حالت ها جارو کنم. در اینستاگرام بارها دیده ام به محض اینکه کسی تصاویری از تفریحات یا غذاها و رستوران ها و اماکن لاکچری را گذاشته برخی بسیار رک و پوست کنده احساس خود را با صاحب آن پیج در میان گذاشته اند که ای کاش می شد ما هم چنین جاهایی را تجربه کنیم. آیا صاحب آن پیج از خود نمی پرسد من دارم با این کار عملاً در دل آدم ها حسرت ایجاد می کنم و حتی کسی که امروز با خوشی من خوش است وقتی هر روز در معرض این خوشی های من قرار بگیرد- خوشی هایی که او نمی تواند تجربه کند و حتی در خواب هم ببیند- بالاخره روزی قرار از کف نخواهد داد و از خود نخواهد پرسید چرا من نمی توانم در این تصویرها باشم؟ و چرا جای من در این جاها خالی است و آرام آرام این حس تبعیض ها کار را از دوست داشتن به نفرت نخواهد کشاند؟ آیا این قیاس ها کار را به انرژی های منفی روانی نمی برد و آدم ها را از جریان طبیعی زندگی شان بیرون نمی کشد که با خود بگویند ما صبح تا شب دور خودمان می چرخیم و اینها دور دنیا می چرخند و اگر اینها زندگی می کنند ما داریم کاریکاتور زندگی را می کشیم.